Feeds:
نوشته
دیدگاه

Posts Tagged ‘کلاس’

یادته همکلاسی؟! …روزای مدرسه …چقدر کتک خوردیم از دست معلما …چقدر ترکه خوردیم از آقای ناظم …چقدر چاپ و عکس آدامس بردیم مدرسه و معامله کردیم!…چقدر خوب بود که زنگای تفریح عینهو گله گوسفند دنبال هم می کردیم و وقتی زنگ کلاس می خورد حمله می کردیم سمت شیرای آبخوری …با او لیوانای تاشو !! که سرشو می گرفتی و می کشیدی و لیوان می شد! و دوباره فشارش می دادی و توی جیب جا می شد! یادته نیمکتون ته کلاس که کاغذ سمباده آورده بودی و روش می کشیدیم تا سفید بشه! لیز بشه!

یادته همکلاسی؟! چقدر وقتی به زور ترکه می رفتیم سر نماز توی سجده و رکوع جوک می گفتیم و می خندیدیم و  فحش می دادیم و دعوا می کردیم و با کله می رفتیم تو کون جلویی ها وقت رکوع! چقدر آدامس زاگور خریدیم و عکس هاش رو چسبوندیم و پز دادیم …چقدر آدامس خرسی خریدیم و تف مالیدیم به عکس برگردونش و خالکوبی کردیم روی دستامون …چقدر خندیدیم و کتک کاری کردیم و شلنگ خوردیم و گریه کردیم…چقدر رفتیم تو دستشویی ها و سنگ زدیم تو سر کسایی که اون تو بودن! یادته هر روز خدا یه گندی می زدیم و دم دفتر وایمیسادیم و از آبدارچی تا مدیر، هر کی رد می شد یه لگدی ..توسری ..چیزی نذرمون می کرد؟!

یادته همکلاسی؟! چقدر لقمه نون لواش می اوردیم و ساندویچ می کردیم و به جای نوشابه ،خیار سبز گاز می زدیم؟!یادته دوتومنی می دادیم 4 تا لواشک می خریدیم و می خوردیم؟! یادته با دوچرخه می رفتیم تو کوچه دبیرستان دخترونه و میون دخترا که چهار تا چهار تا می رفتن لایی می کشیدیم و جیغ می زدیم همکلاسی؟!یادته زنگ در خونه ها رو می زدیم و در می رفتیم؟! یادته  اون روز یکیشون تا زنگو زدیم مچمونو گرفت و چقدر کتک خوردیم؟!و چقدر التماس کردیم تا ولمون کرد؟! یادته تا چند سال دیگه از اون کوچه رد نشدیم و راهمونو دور می کردیم و زنگ خونه های دیگه رو می زدیم؟!

یادته همکلاسی؟!چقدر اولای مدرسه مداد هامون تیز بودن و دفترهامون تمیز! مداد مشکی برای کلمه ها …نقطه ها با مداد قرمز! پاک کن دو رنگ که قرمزش مال مداد بود و آبیش مال خودکار که اصلا  آبیش دفتر رو هم سوراخ می کرد! چقدر مشق نوشتیم …چقدر دیکته نوشتیم …چقدر بد بود وقتی به شاگرد تنبل ها جایزه می دادن و به ما نمی دادن و تازه ده سال بعدش فهمیدیم که جایزه ها رو مامانا می دادن معلما تا بدن به بچه هاشون! و ما نمی دونستیم و بچه تنبلای پولدارو کتک می زدیم که چرا جایزه گرفتن! بازیشون نمی دادیم!باهاشون عکس معامله نمی کردیم !

یادته همکلاسی؟! اونقدر می خوردیم زمین که سر زانوهامون پاره می شد و وصله های گرد و گنده رو می چسبوندن روی زانومون که مال من عکس توپ فوتبال داشت و مال تو عکس ماشین! و مد شده بود اصلا از بس سر زانوهای همه پاره می شد! یادته کیفامونو از بالای در پرت می کردیم تو حیاط و می رفتیم توی کوچه فوتبال بازی می کردیم..بعدشم کارتون می داد ..پینیکیو …خانواده دکتر ارنست …مدرسه موش ها …پسر شجاع …گوریل انگوری…سفرهای کمان …چوبین …فوتبالیست ها که یه ساعت روی هوا بودن و یه شوت می زدن …یادته می خواستی اداشونو در بیاری با کون خورده بودی زمین و دو هفته نمی تونستی بشینی روی نیمکت؟!

یادته معلم کلاس دوم رو که دوچرخه داشت و مهربون بود …یادته چرخش رو دزدیده بودن و ما چقدر گریه کردیم که آقامون دیگه مدرسه نمی تونه بیاد و چقدر فحش مادر دادیم به اون دزده!یادته قاچاقی می رفتیم آتاری بازی می کردیم ..میکرو بازی می کردیم …سگا بازی می کردیم؟! یادته آخر شبا تند تند مشقا رو می نوشتیم تا زودی تموم بشه و لینچان ببینیم …آرایشگاه زیبا ببینیم …همکلاسی یادته؟! چی شد بچگیمون؟! چی شد مدرسمون؟! چی شدن دوستامون؟!همکلاسی؟! نمیشه برگردیم ؟! نه؟!

بغضم گرفته همکلاسی …دلم مدرسه می خواد ..بچگی می خواد ..ترکه ناظم رو می خوام و خنده های از ته دل اون موقع ها…می خوام مشقامو ننویسم و شلنگ بخوره کف دستم  و باد کنه و قرمز بشه و به دو برم تا سر حوض مدرسه و دستامو یهو بکنم تو حوض آب و دندونامو از دردش فشار بدم و بگم : لامصب …لامصب …لامصب!

ته نوشت: لینک این صفحه در بالاترین

Read Full Post »